در بخشی از کتاب بابا لنگ دراز نوشته ی جین وبستر می خوانیم: امروز آفتابی ترین و زیباترین بعدازظهر زمستانی است. برف های روی شاخه های درختان صنوبر دارند آب می شوند و چکه چکه بر روی زمین میریزند. همه دنیا زیر وزن برف قد خم کردند، به جز من. من دارم زیر بار غم کمر خم می کنم. حالا خبر بد. جودی شجاع باش، تو باید بگویی مطمئن هستید که الان اعصابتان آرام است؟ راستش من ریاضی و نثر لاتین را مردود شدم. الان هم دارم دوباره تمرین می کنم تا ماه بعد باز هم امتحان بدهم. واقعا متاسفم که ناامیدتان کردم وگرنه خودم اصلا اهمیتی نمی دهم، چون چیزهای خیلی زیادی یاد گرفتم، چیزهایی که حتی داخل کتاب هم نبود. من هفده رمان و تعداد زیادی شعر خواندم. رمان هایی که خواندنشان واجب است. مثل ونیتی فیر، ریچارد فورال و آلیس در سرزمین عجایب. همچنین مقالات امرسون و لایف اسکات لاکهارت و جلد اول امپراتوری روم گیبون و همین طور نصف زندگینامه بن ونوت چلینی. آدم باحالی بوده است، نه؟ او معمولا قبل از صبحانه چرخی میزده و یک نفر را می کشته. پس دیدید بابایی؟...
غزل پرویزی نیا
این کتاب واسه هدیه دادن به نوجوان ها و حتی بزرگسالان عالیه و البته داستانش هم شیرینه
سیده مریم فلاح مهدی نژاد
نوستالژی بی نظیر دوران کودکی من... من خیلی این کتاب رو دوست دارم. بنظرم خوندن و داشتن این کتاب پیر و جوون نداره. برای کسانی هم که کتابخوانی رو شروع کردن کتاب روان و جذابی هست.
دیدگاه خود را بنویسید